خوب میخوام یه خبر جدید و خوشحال کننده بدم بهتون!
E.J
جوانا در سنتر بک
قسمت سوم:
ذهن پر مشغله پسر چشم عسلی روبروی جوانا آن را کنجکاو به شنیدن حرف هایش کرد:
"خدا می دونه امسال باز چند نفر جزو بلک ویلسون میشن!نه مثل اینکه واقعا ما آخرین بازمانده های فیس فول هستیما!اصلا از این وضع خوشم نمیاد"
پسری که اسمش استورم{Storm}بود در چشمان دن{Dan},پسر چشم عسلی خیره شده بود و سعی در ارتباط برقرار کردن در ذهن او را داشت:
"اوووف,آره,اگه بخواد همینجوری پیش بره ما هم دو سال دیگه منقرض میشیم"
فردی که تا حالا ساکت مانده بود در گفتگو شرکت کرد و گفت:
"نفوس بد نزنین,مگه ندیدین پرفسور جان باتن{رییس سنتر بک}کاری نمیکنه؟امکان نداره اون ساکت بشینه!حتما از چیزی خبر داره که هیچ کاری نمیکنه"
برای خواندن ادامه ی داستان به ادامه ی مطلب بروید: A.KH
تو این پست براتون آلبوم جدید سلنا گومز{stars dance}رو قرار دادم....خیلی قشنگه آهنگاش حتما دانلود کنید:
A.KH
لینک دانلود: Continue To Download
سلام به همگی!!!!!تو این پست موزیک ویدئو آهنگ جدید باحال سلنا گومز birthday رو براتون قرار دام.......لینک دانلود آهنگش رو دوست عزیزم در پست های قبلی قرار داده,منم لینک دانلود موزیک ویدئوش رو با دو کیفیت متفاوت براتون قرار دام:
راستی نظر بدید دیگه!!!همش ضدحال میزنین!!حداقل نظر خالی بدید!!! A.KH
کیفیتDOWNLOAD720
کیفیت1080 DOWNLOAD
سلاااااااااااااااااااااااااام به همگی!!!!خوبید؟تو این پست براتون موزیک ویدئو جدید بسیار زیبای گروه باحال و توپ B.A.Pزو گذاشتم,برای دانلود به ادامه مطلب بروید:
A.KH
خوب اینم از متن اهنگ جدید Selena gomez!خیلی باحاله!درضمن یه سایتم واستون گذاشتم که میتونین دانلود کنین اهنگ رو!
خیلی باحاله!دانلود کنین و متنشم بخونین!
در ادامه...
E.J
قسمت دوم:
این پست از زبان شخص سوم:
چشمای مشکی کالروین بود که با غرق شدن در چشمان جوانا سعی در ارتباط برقرار کردن با آن داشت,میشل خیلی زودتر از کالروین سعی داشت به ذهن جوانا نفوذ کند.....برای پیغام فرستادن در ذهن باید در مردمک چشم خیره می شدند تا به عمق ذهن نفوذ کنند اما جوانا یک استثنا بود,پروفسور دیوید{Daivid}هم تایید کرده بود....جوانا از آن دسته افرادی بود که توانایی خواندن ذهن دیگران را داشت بطوریکه وقتی در فضای شلوغی بودند مجبور بود ذهنش را قفل کند.
هرکدام از ساحره ها قدرت خاصی داشتند که تا سن 23 سالگی شناخته می شد....سه دوست با تکاندن سر به یکدیگر فهماندند که باید وارد آتش سرخ شوند....هر سه به قسمتی از کافی شاپ که بر خلاف نیمه ی دیگر کافی شاپ که ظاهری لوکس و شیک با ترکیب بندی قرمز و نارنجی داشت اما این قسمت از کافی سیاه بود,حتی سیاه تر از سیاهی شب....و پشت آن دیوار دنیایی بود متفاوت,دنیای جادوگران... در واقع پاتوق جادوگران!!!
کالروین زیر لب وِِرد "سانترولی کوئد" را تکرار کرد و به راحتی از دیوار عبور کرد,از کالروین انتظار می رفت که بدون چوب جادواش این کار را انجام داد خب او دانش آموز باهوش سنتر بک{مدرسه جادوگران} خواهد بود.....جوانا پشت سر هم ورد را تکرار می کرد تا بلکه فرجی شود و بتواند وارد کافی شاپ شود و اما میشل با استفاده از چوب جادو در زیر آستینش توانست همانند کالروین وارد کافی شاپ شود....
جوانا سردرگم در کیفش دنبال چوب جادواش می گشت که به یادآورد آن را بر روی میزش در خانه گذاشته است.زیر لب برای این حواس پرتی اش غرید و سردرگم به طرف میزشان رفت اما با سه پسر مواجه شد که فارغ از هرجایی از دنیا به بگو و بخند مشغول بودند....
جوانا و کالروین و میشل سه دوستی بودند که از بچگی با هم زندگی را آغاز کرده بودند و والدین آن ها آخرین نسل های باقی مانده از گروه داویز پوورفول{Davis powerfull}بودند که سعی داشتند در یک سال اخیر آموزش مقدماتی سنتر بک را به فرزندانشان بدهند و به همین دلیل برای آن ها یک چوب شش ماهه خریدند که پس از شش ماه خود شروع به سوختن می کرد....
سه پسر با تعجب به دختری که بدون هیچ تعارفی بر روی صندلی خالی کنارشان نشسته بودند,جوانا با وحشت به ساعت مچی در دستش نگاهی انداخت و ناله کنان سرش را بر روی میز گذاشت...گفتگوهای افراد در کافی شاپ که در مغزش رژه می رفتند بدجور او را خسته کرده بود....جوانا با یادآوری آنکه دقیقا ساعت12نیمه شبِ دوشنبه شب او و پدرش در مغازه شان برون{sean brown}, فردی که 38 سال پیش توسط رابرت پاتریک{rabert patric}جادوگر قدرتمند از فرقه و جناح بلک ویلسون{black wilson}شکنجه شده بود و چشمانش را از دست داده بود و توسط نفرینی توانای استفاده از هیچ چوب جادوایی نداشت و کسی هم دلیل عمر طولانی اش را نمی دانست یا اگر می دانست برای حفظ جانش از گفتنش صرف نظر می کرد!آنروز جوانا و پدرش چوب شش ماهه ای خریداری کردند و الان دقیقا شش ماه و 17ساعت از آن روز می گذشت و حالا چوب تبدیل به خاکستری بیش نبود.....
اگر مایلید تا ادامه داستان را بخونید لطفا نظر بدید!!!حتی خالی!!!!
A.KH
سلام به همگی!!!تو این پست براتون یه رمان تخیلی قرار دادم که خودم شخصا عاشق سبکش هستم,قسمت اول رمان رو براتون تو این پست قرار میدم:
جوانا در سنتر بک----->قسمت اول
این قسمت از زبان جوانا:::
اَه اَه چقدر من از صدای مسخره ی آلارم گوشیم بدم میاد.........اووووووف...از بالای تختم اومدم پایین و یه نگاه کلی به کل خونه انداختم که وقتی دیدم کسی نیست یه جیغ فزا بنفش کشیدم تا حداقل حرصم از اینکه اول صبحی این صدای مسخره رو اعصابم پیاده روی می کرد خالی کنم,گوشی رو گذاشتم زیر بالشتم و به امید اینکه از اول خوابم بگیره چشام رو بستم ولی دریغ از یک ذره آرامش!!!حتی یک بند انگشت!!دوباره صدای مسخره اون لامصب بلند شد که تازه آی کیوم افتاد و فهمیدم بلانسبت الاغی نمیزاره من کپه مرگم رو بزارم!!بدون اینکه نگاه کنم الاغ رو به کی نسبت دادم تماس رو وصل کردم که صدای جیغ جیغوی میشل{michelle} و صدای گرم کالروین{caroline} تو کل ذهنم رژه رفت:
-سلام جوانا{joanna},چطور متوری؟
-سلام و درد!!کوفت!!الهی مگس بره تو دماغت!
-واستا بینم چرا به دوست پسرم توهین می کنی؟
-ای مرده شور تو اون ریختت رو ببرن,باز تو دوست عوض کردی؟مگه لباسه؟
-تو کاریت نباشه,آره جدیدا مگس هم باهاش ارتباط برقرار کردم,پاشو بیا کافی آتش سرخ
بدون اینکه جوابش رو بدم تماس رو قطع کردم ......ای کارد بخوره تو ملاجت میشل!!!احمق!اول صبحی میخواد ما رو ببره خر سواری!!!حالا همچین اول صبح نیستااااا ساعت دو بعد از ضهر هست!!!رفتم تو آشپزخونه و پاکت شیر رو بیرون آوردم و سه قلپ از سرش خورم!!اووم خب ماما که شیر میخوره سرش درد میگیره,بابا هم کلا میونه خوبی با لبنیات نداره,عمو بن{ben}و ماری جون هم که اصلا از شیر خوششون نمیاد پس اینجوری نوش جان کنم بیشتر می چسبه!!! از پله ها بالا رفتم تا به اتاقم رسدم و یه لباسی بپوشم و برم ددر!!!شلوار بگی سبز جلنی و با یه تیشترت مشکی عکس اسکلت روش خودنمایی کردم پوشیدم و گوشی و تبلتم و تمام وسایل موردنیازم رو تو کوله ام گذاشتم و یه نگاه کلی تو آینه به خودم انداختم:چشمای آبی تیره و سرمه ای که گاهی اوقات طوسی خیلی تیره هم میشد و موهای مشکی لخت که اصلا حالتش رو دوست ندارم و پوستی سفید.....سوار ماشین خوشگلم شدم و یه سمت پاتقمون,آتش سرخ حرکت کردم.... اه اه این صداهای جورواجور مخم رو داره میخوره!!!خب شد که عمو برد{brad}قفل کردن ذهن رو بهم یاد داه بوداااا وگرنه الان بدجور سردرد می گرفتم,ذهنم رو قفل کردم و یه آهی از سرخوشی کشیدم.....از همین دورادور میشل و کالروین رو با تاپ های آستین حلقه ای قرمزشون میدیدم که برام بوق میزدن!!!!!
راستی دوستان اگه مایلید بقیه داستان رو هم بخونید لطفا نظر بدید!!!حتی خالی!!!
A.KH
خوب این ترول ها فقط واسه خنده است!
لطفا فقط بخندید!
در ادامه...
E.J
خوب اینجا چندتا از عکسای Selena Gomez رو در سال 2013براتون گذاشتم!امیدوارم که اگه از طرفداراش هستین خوشتون بیاد!
لطفا به ادامه برید
E.J